تفریحی و ناز
اولین چت روم ایران اول چت
عضو شوید
عضویت سریع
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
من یک زنــم نه جنس دوم…
نه یک موجـود تابـع نه یک ضعیفـه …
نه یک تابلوی نقاشـی شده، نه یک عروسک متحرک برای چشـم چـرانــی،
نه یک کارگر بی مزد تمـام وقت، نه یک دستگاه جوجـه کشـی…
من سعی می کنم آنگونـه که می اندیشم باشم ،
بی آنکه دیگری را بیـازارم…
فرای تمام تصورات کـور،
هنجارهای ناهنجـار، تقدسات نامقـدس!
باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانـت کنم،
بی تفـاوت و بـی احسـاس باشـم، بی ادب و شنیـع باشم،
بی مبـالات و کثیـف باشم اگر نبوده ام و نیستـم ،
نخواستـه ام و نمـی خواهـم….!!!
مرد بايد با وجود همه ي غرورش،مهربون باشه…
باوجود همه ي لجبازيش،وفادار باشه…
باوجود همه ي خستگي هاش،صبور باشه…
باوجود همه ي سختي هاش،عاشق باشه…
مرد بايد محکم باشه…
بايد تکيه گاه همسرش باشه…
مرد بايد،”مـــرد” باشه…
همين….
مردها سکوت میکنند ...
نمیتوانند وقتی که ناراحت هستند، گریه کنند و بهانه بگیرند!
مردها نمیتوانند به تو بگویند، منو بغل کن تا آروم بشم!
نمیتوانند بگویند دلشان میخواهد در آغوش تو گریه کنند!
ممکن است خیلی تو را دوست داشته باشند اما نمیتوانند صداشون رو مثل دختر بچهها کنند و جیغ بزنند بگویند : عاشقتـــــــــــم !!
مرد همه اینها را قورت میدهد که بگوید یک مرد است ...
یک آدم محکم که میتواند تکیهگاهت باشد.
مردانگی همه اش خلاصه می شود در یک کلام امنیت امنیت می دانی چیست؟ محکم دستش را گرفتن با دیوانگی هایش زندگی کردن احساسِ زنانه اش را فهمیدن امنیت یعنی دستت را که می گیرد صورتت را که می بوسد بداند ناب تر از دست هایِ تو دستی نیست بداند ماندنی تر از نگاهِ تو چشمی نیست بداند برایِ بوسه هایش مرز نمی گذاری برایِ خنده هایش می خندی برایِ گریه هایش شانه می شوی بداند برایِ راست گفتن مستی نمی خواهی بداند برایِ لحظه هایِ تنهاییت سیگار نمی خواهی بداند که می دانی
برایش بالاترین رستوران شاید در پایین ترین نقطه ی شهر باشد اصلا هرکجایِ شهر اگر تو باشی همه جا لوکس ترین جایِ ممکن می شود این ها مردانگیست جانم
وقتی…
عکسی درون آینه به من گفت:
تو همیشه محکومی به ماتم …
فقط آینه اتاق من چین های تنهایی چهره ام را نشانم می دهد…
تنها آینه اتاق من غمگین تر از من است…
امروز و روز پیش خیلی بیش از همه روزهایم درمانده ام….
یک غمباد مثل خوره به جانم افتاده…
چشم هام برق نومیدی دارند…
چند شبی است گلویم عجیب میسوزد…
تارهای صوتی گوش هایم فقط در شنیدن حادثه های تلخ حساسند…
به کجا می روم؟!
نمی دانم…
راستی خدا! چند روز دیگر مانده تا رخت سپید مردگان تن پوش همیشگی ام شود؟
حوصله زنده ماندن را ندارم
اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد
از هر جای دنیا
چمدان کوچکم را می بندم راه می افتم ایستگاه به ایستگاه
مرز به مرز
پیدایت می کنم ...
کنارت می نشینم
روی سینه ات به خواب می روم ...!
آینه گفت چرا دیر کرده است ، نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟
گفتم او فقط اسیر من است ، فقط لحظه ای چند تاخیر کرده است /
شاید هوا سرد بوده است ، شاید موعد قرار تغییر کرده است /
خندید آینه به سادگیم و گفت : عشق پاک تو را زنجیر کرده است /
گفتم درباره عشق من چنین سخن مگوی / گفت : خوابی ! او سالهاست که دیر کرده است /
در آینه به خود مینگرم ، آه / عشق تو عجیب مرا پیر کرده است /
راست گفت آینه که دیگر منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است…
بگذار بگویم...!جذاب تریــــن جای دنیا آغوش توستجایی میان بازوانــــت،روی قفسه سینه ات♥مماس با قلبـــــت، همان قلبی که...♥صدایش تمام زندگی من است
گفتم :
تمام وجودم از آنه تو بود مشکلت چ بود که با من چنین کردی ؟ ؟
گفت :
آنقدر خوبی که حالم را بهم میزنی… !
راستی… خدایا، دختر بچه ی کودکیم کجاست؟! چه بر سر او آمد؟ هنوز هم با آن لبخند زیبا و چشم های پاک و بی ریاست، وقتی دکمه های پیراهنم را می بست؟ یا او هم بزرگ شده…؟! شاید یکی مثل همین عروسک ها… چشم های هوس انگیز ریمل کشیده و لب های شهوانی رژ زده! آخر کجایش زیباست؟! چقدر دلم می خواهد به دختر بچه ی کودکیم می گفتم که:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تفریحی و ناز و آدرس nazfun1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
RSS